شرایط اقتصادی امروز افراد زیادی را درگیر رفتارهای مخاطرهآمیز مالی کرده است
گفتوگو با دکتر دینیترکمانی در حیطهی سوادمالی برای گروه ما بسیار سودمند بود. احاطه و دانش ایشان روی این مسئله و مثالهایشان در این زمینه و اهمیت دادن به نقش آموزش، گفتوگو را به چیزی جذابتر از پیشبینی ما تبدیل کرد. دغدغههای دکتر ترکمانی در زمینهی سواد مالی و تأکیدشان بر آموزش، بحث مهم و جدی این گفتوگو بود. تحلیل ایشان از رفتارها و جوگیریهای عمومی جامعه که از آن با عنوان «رفتار گلهای» یادکردند، آنقدر دقیق بود که بحث با همین سوژه آغاز شد. با این حال تسلط ایشان بر سینمای روز جهان و مثال آوردن از آن در لابلای مصاحبه به فهم ما از مسئله بسیار کمک کرد. شاید تصور عمومی از استادان اقتصاد را باید عوض کنیم. حداقل استاد دینیترکمانی کاری کرد تا تصویر ذهنی ما تبدیل به چیز دیگری شود.

آقای دکتر شما چه تعریفی از سواد مالی دارید؟ و به نظر شما ردپای سواد مالی را در چه بخشهایی از زندگی یا جامعهای که در آن زندگی میکنیم میتوانیم مشاهده کنیم؟
بحث سواد مالی مرتبط میشود به بحث خردورزی آدمی و در حقیقت ناظر بر این است که از زوایای مختلف، چه افراد در سطح خرد و چه نظامهای حکمرانی در سطح کلان، یکسری اصول و قواعد را باید رعایت کنند تا عملکردهای مالیشان منجر به ارتقای وضع رفاه فردی یا رفاه اجتماعی شود. فکر میکنم بحث سواد مالی خیلی هم جدید نیست. حتی آنقدر قدیمی است که شیخ سعدی شیرازی چند قرن پیش فرموده بود:
چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن / که میگـویند ملاحـان ســـرودی
اگــر بـاران به کـوهســــتان نبـارد / به سالی دجله گردد خشک رودی
بنابراین اینکه هزینههای ما متناسب با دخل و درآمد ما باشد، بحث بسیار مهمی است. اینکه چگونه درآمدزایی کنیم و درآمدهای کسبشده را چگونه خرج کنیم تا نتیجهی خوبی برای ما داشته باشد، در سطح فردی بحث مهمی است. مسئلهای که بهتازگی اقتصاددانهای رفتارگرا بر آن تأکید زیادی دارند، «رفتار گلهای» است. برای مثال، گلدکوئیست یک نمونه از رفتارهای گلهای ما در ایران بوده است. ناگهان جوی به وجود میآید و عدهای درگیر آن بازار میشوند؛ بازیای از جنس برد و باخت که فرجام آن برای عدهی بسیاری باخت کامل است. این رفتارهای گلهای در زمینهی سرمایهگذاری هم دیده میشود. ممکن است در جاهایی سرمایهگذاریهای بیش از اندازه در یک حوزه موجب شکلگیری حبابهای قیمتی شود و وقتی این حبابها میترکد و قیمتها افت میکنند، کسانی که بر اساس «رفتار گلهای» سرمایهگذاری کردهاند، متضرر خواهند شد.
از منظر دیگر، مصداقی از بحثی که مربوط به سواد مالی است (به غیر از خطاهای شناختی مالی و رفتارهای گلهای که به آن اشاره کردم)، آن چیزی است که برندگان نوبل سال 2019 به خاطرش جایزه گرفتند. آنچه مردم را به افرادی فقیر تبدیل میکند این است که درآمدهایشان را به شکل نامناسبی هزینه میکنند و همین باعث میشود ابعاد فقر و شدت آن بیشتر شود و در دام فقر برای مدت طولانیتری گرفتار باشند. یعنی الگوهای مصرف اشتباه و نادرست، عاملی برای فقر هستند. برای مثال، بسیاری از خانوادههای کمدرآمد تحت تأثیر آن چیزی که «مصرف نمایشی» نامیده میشود یا تحت تأثیر رفتار «گروههای مرجعی» که قرار دارند، الگوی مصرفشان تغییر پیدا میکند. به عنوان مثال، در حالیکه خانواده از نظر تغذیهای دچار سوءتغذیه است، ترجیح میدهند که پول را صرف خرید ماهواره کنند و این یک نمونه از الگوی مصرف نامناسب است که مصداقی از نداشتن سواد مالی است. سواد مالی در تمام حوزهها وجود دارد. در سطح خرد، افراد باید این آگاهی را داشته باشند که هزینههایشان باید متناسب با درآمدهایشان باشد. هستند افرادی که بهدلیل درگیر شدن در «چشموهمچشمی» هزینههایی میکنند که بهلحاظ مالی استطاعت آن را ندارند و ممکن است دچار مشکلات جدی بشوند. هرکس این موضوع را رعایت کند حداقل میتواند آرامش بهتری برای خود در آینده فراهم کند و اگر این قاعده کلی رعایت نشود، دچار مشکل میشوند. این بحث از طرفی به الگوی مصرف اشاره دارد و از طرفی هم به سواد مالی.
در ابتدای صحبتتان به این اشاره کردید که بحث سواد مالی هم در سطح خرد و هم در سطح کلان مطرح میشود. در سطح کلان چگونه این موضوع نمود پیدا میکند؟ و اینکه آیا سواد مالی میتواند ابزاری برای توسعهی کشور در نظر گرفته شود؟
در سطح کلان بحث برمیگردد به اینکه بهطور کلی سهم میزان پساندازها از کل تولید ناخالص داخلی چقدر است. یک جامعه در سطح کلان چقدر پسانداز میکند و بعد، این پساندازها از طریق شبکهی بانکی یا از طریق بازار بورس چگونه به سمت پروژههای سرمایهگذاری کانالیزه یا هدایت میشود یا اینکه این پروژهها به بار مینشیند یا نه. همهی اینها به شکلهای مختلفی بر رشد اقتصادی تأثیر میگذارد. عملکرد رشد اقتصادی اگر ضعیف باشد، باعث عدم تعادل در اقتصاد میشود و همین موضوع پدیدههای مزمنی مثل بیکاری، تورم بالا و مواردی از این دست را بهوجود میآورد.
اگر عملکرد رشد اقتصادی که یکی از سرچشمههای آن وجود پسانداز و سایر معیارهای سواد مالی است، قوی باشد، تأمین مالی برای پروژههای سرمایهگذاری وجود داشته باشد و این منابع مالی که بورس یا بانکها تجویز میکنند، به هدف بخورد و تبدیل به پروژههای مولد با بهرهوری بالا بشود، آنوقت تقاضا برای کار در گذر زمان افزایش پیدا میکند، رشد اقتصادی با ضریب قابل قبولی رشد یافته و در نتیجه، فشارهای تورمی و رکودی که در سطح کلان اقتصادی وجود دارد، کنترل میشوند. سواد مالی در سطح کلان با شکل دادن این چرخه، میتواند در مسیر توسعهی کشورها تأثیرگذار باشد.
سواد مالی در بخش خرد و کلان چه تأثیری میتوانند بر هم بگذارند؟
بگذارید با یک مثال این موضوع را توضیح دهم. یکی از مباحث سواد مالی، مربوط به «راهکارهای درآمدزایی» میشود. اینکه به هر حال افراد در سطح خرد تلاش کنند که فعال باشند و امیدوارانه به آینده نگاه کنند و دنبال راههایی باشند که درآمد کسب کنند؛ اما باید مواظب باشیم که در بحث سواد مالی بهخصوص در زمینهی کسب درآمد، امیدهای بیمورد ایجاد نشود. گاهی برنامهای گذاشته میشود و افرادی صحبت میکنند و میگویند هر کسی اراده کند، میتواند به موفقیت برسد. یک بخشی از کار قطعاً خواستن فرد است. اینکه تلاش کند و دانش به دست بیاورد و با مهارتی که دارد به موفقیت برسد، در این تردیدی نیست؛ اما بخش مهم به شرایط کلان اقتصادی بازمیگردد. یعنی اگر شرایط در سطح کلان خوب نباشد، در این صورت رقابتهای بینفردی زیاد میشود. قطعاً یک عده به موفقیت میرسند؛ اما ممکن است بسیاری هم از نظر کسب درآمد موفق نشوند. بنابراین هم در سطح خرد نیاز هست که سواد مالی ارتقا پیدا کند و هم در سطح کلان. در حقیقت، باید زمینههای ساختاری برای کاربردی کردن سواد مالی وجود مهیا باشد. اگر اقتصاد را به یک دریاچه تشبیه کنیم و اگر در این دریاچه۳۰۰ الی ۴۰۰ هزار ماهی وجود داشته¬باشد؛ اما در عین حال تعداد ماهی گیران، ۳ الی ۴ میلیون باشند که قصد ماهیگیری هم داشته باشند، شرایط چگونه خواهد بود؟ اگر همهی این ماهیگیران را به بهترین ماهیگیران دنیا هم تبدیل کنیم، طبیعی است که به بسیاری ماهی نخواهد رسید. اگر تعداد ماهیها به ۵ الی ۶ میلیون برسد و با یک توزیع نسبی به هر ماهیگیر یک ماهی برسد، دیگر بحث افراد و سطح خرد نیست؛ بلکه سطح کلان مطرح میشود، یعنی عملکرد اقتصادی ناظر بر رشد اقتصادی و توزیع درآمد است که باید متناسب باشد. اگر تعداد ماهیها در این مثال خیلی زیاد باشد و افراد هم مهارت خاصی در ماهیگیری داشته باشند، احتمال اینکه ماهی صید کنند، زیاد است. در دنیای واقعی معنایش این است که زمانی اقتصاد در سطح کلان آنقدر خوب کار میکند که در بخشهای صنعت، خدمات و کشاورزی چرخ اقتصاد حرکت کند و تقاضا برای کار زیاد است و نیروی کار توانایی این را دارد که بین گزینههای مختلفی که وجود دارد، انتخاب بکند. اما عکسش، زمانی هست که تقاضا برای کار پایین است، مثل وضعیت امروز در کشور. افرادی هستند که تحصیلات خوب دارند؛ اما مجبورند با ماشین شخصی خود مسافرکشی کنند. نتیجهی بحث ما در زمینهی سواد مالی این است که آموزشهای مالی و آن سواد مالی در سطح خرد، زمانی میتواند تأثیرگذار باشد که شرایط کلان اقتصادی بهنوعی فراهم باشد و بستری فراهم باشد که افراد بتوانند از آن سوادی که دارند به نحو احسن استفاده کنند. ماهیگیران ماهر و آموزشدیده در صورتی میتوانند از دریاچه ماهیگیری کنند که بهاندازهی کافی ماهی وجود داشته باشد. در غیر این صورت، مهارتها و آموزشهای آنها تأثیر و کاراییای را که باید داشته باشد، نخواهد داشت.
به غیر از موضوعی که به آن اشاره شد، دیگر چه عواملی میتوانند تأثیرگذاری آموزشهای مالی یا سواد مالی را در سطح خرد و کلان بیشتر کنند؟
جنبهی دیگر بحث که اشاره کردم، همان بحث خطاهای شناختیست که افراد در نتیجهی نداشتن سواد مالی، گرفتار آن میشوند. به طور مثال، در بازارهای پولی غیر رسمی این اتفاق میافتد که مؤسسات مالی به وجود میآیند، پیشنهاد سودهای بانکی با بهرههای بالا میدهند و افراد برای اینکه به سود بیشتری دست پیدا کنند، در آن سپردهگذاری میکنند، بدون اینکه ریسک را در نظر بگیرند. در نتیجه، بسیاری از مؤسسات دچار ورشکستگی میشوند و در سطح کلان بحران مالباختگان به وجود میآید. این کارکردهای رفتاری ناشی از ناآگاهی مالی افراد، در سطح خرد هم موجب از دست رفتن دارایی مالی افراد میشود. وقتی هم تعداد آنان زیاد باشد، در سطح اجتماعی تبدیل به یک بحران اجتماعی میشود.
در واقع دو کار لازم است که انجام شود: اول، آگاهی دادن به افراد در سطح خرد تا اینکه دچار وسوسه نشوند؛ زیرا وسوسه موجب میشود خطاهای شناختی بیشتر شوند و احتمال درگیر شدن هم بیشتر شود. در سطح کلان هم باید قوانین و مقررات بهگونهای باشند که اجازهی افزایش احتمال وقوع چنین حوادثی را ندهد. ممکن است احتمال صفر نشود؛ اما میتوان درجهی احتمال وقوع آن را کم کرد. البته ما همیشه درگیر خطاهای شناختی هستیم؛ چون اطلاعات و معرفت کامل نداریم تا همهی ریسکها را در نظر بگیریم و سپس تصمیمگیری کنیم؛ اما میتوان در سطح خرد از طریق شناخت و آگاهی دادن و از طریق آنچه اقتصاددانهای رفتارگرا اسم آن را گذاشتند «تلنگرزدن»، عمل کنیم؛ چه در ارتباط با اینکه مصرف چگونه باشد، چه در ارتباط با اینکه درآمدی که وجود دارد چگونه کسب شود تا ریسکهای کمتری داشته باشد. درمورد همهی اینها میشود از مکانیسمهای تلنگرزدن استفاده کرد. البته این وظیفه در سطحی بالاتر، یعنی نظام حکمرانی که اقتصاد را در سطح کلان مدیریت و قوانین و مقررات وضع میکند، وجود دارد. اوست که میتواند تلنگرها را بزند. اما شرط اساسی این است که سیستم در سطح کلان عملکرد خوبی داشته باشد.
پس به نظر شما نقشی که دولت یا سطح کلان در دادن آگاهی مالی میتواند داشته باشد، تلنگرزدن به مردم در مورد مخاطرات مالی است؟
بله. یاد فیلم «گرگ والاستریت» افتادم. البته نمیدانم که شما یا مخاطبانتان فیلم را دیدهاید یا نه. این فیلم تصویر واقعگرایانهای از عملکرد افراد در بازار بورس است. نمیخواهم رفتار آن فیلم را به همهی جامعه تعمیم بدهم؛ اما واقعیت این است که در برخی از بازارها برای حداکثر کردن سود، افراد ممکن است تمایل داشته-باشند درگیر کژکارکردهای رفتاری بشوند که مخاطرات اخلاقی ایجاد میکند. یعنی برای اینکه ایجاد انگیزه کنند، اطلاعات نادرستی برای فروش سهام یا اوراق قرضه یا کالایی که دارند، ایجاد میکنند. بحث مخاطرات اخلاقی هم مورد بسیار مهمی است که چند اقتصاددان بهخاطر طرح آن برندهی جایزهی نوبل اقتصاد شدند. یکی از مصادیق این بحث هم بازارهای بیمه و بازار کالاهای دست دوم است. معمولاً اطلاعاتی که فروشنده دارد، خریدار ندارد و این باعث خلق مشکلات جدی میشود. در اینجا البته مکانیسمهایی وارد میشود که این مخاطرات اخلاقی کنترل شود. این مکانیسم را ممکن است دولت در سطح کلان وضع کند و هم اینکه ممکن است خود بازار به این جمعبندی برسد که وضعیت مناسبی بدون آن مکانسیمها نخواهد بود.
مثلاً ایدههایی مثل کارشناس فنی و خریدوفروش خودرو خلق میشود. در بازار بورس هم وجود کارگزاریها باعث میشود مخاطرات اخلاقی کم شود. افراد بهتر است خودشان بهجای اینکه مستقیم وارد خریدوفروش شوند این وظیفه را به کارگزاریها محول کنند. مقداری پیچیده است. درمورد دولتها هم اشاره شد که وضع قوانین و مقررات نقش مهمی ایفا میکند. بحثی در حوزهی دولت و نظام حکمرانی است که باید با افرادی که مخاطرات اخلاقی ایجاد میکنند، برخورد شود. در عین حال، آن چیزی که مرتبط با شناخت و آگاهی در سطح خرد است، نیز همین است. یعنی افراد این آگاهی را داشته باشند که در سرمایهگذاریها نباید شتابزده عمل کنند، تا جایی که ممکن است وسوسهها کنترل شود و برای این موضوع باید اطلاعات و آگاهی افراد تا جایی که میشود زیاد شود، با مشاوران مختلف صحبت شود و از این طریق مخاطرات اخلاقی و مالی کنترل شود و این درصورتی امکانپذیر است که سواد مالی افراد و دانش مالی آنها ارتقا پیدا کند.
دولتها از چه مسیری میتوانند در زمینهی مخاطرات مالی و سایر موضوعات مالی به افراد آگاهی بدهند؟
خب طبیعتاً رسانهها میتوانند اولین مسیر برای دادن آگاهی و اطلاعات و بالابردن دانش مالی افراد باشند. آگاهی دادن دولتها از طریق رسانهها فقط محدود به مخاطرات مالی نیست و آن روی سکه هم وجود دارد. چیزی که میتوان با عنوان داستان موفقیت از آن یاد کردِ؛ یعنی تأکید بر مواردی که افراد با پشتکار و خلاقیتی که دارند زمینههای موفقیت مالی را فراهم میکنند.
ابزار دیگر در دست دولتها برای آموزش و اگاهی بخشی مالی، نظام آموزشی است. نظام آموزشی بهخصوص آموزشهای پایهای نقش بسیار مهمی دارند، به خاطر اینکه شاکلهی فکری هر فردی در دوران کودکی او شکل میگیرد. به طور مثال، سرمایهگذاری در بازیهای مالی که آموزش مالی را با خود به همراه دارند، میتواند یکی از سیاستها در نظام آموزشی باشد. در واقع، نظام آموزش رسمی و رسانهها ابزارهای در دست دولتها برای آگاهیبخشی مالی هستند. دربارهِی اینکه دولتها چه استفادهی درست و عملکردی درمورد این ابزارها میتوانند داشته باشند، به سیاستگذاری و خط مشی هر دولت بستگی دارد.
شما به نظام آموزشی اشاره کردید. به نظر شما نظام آموزش رسمی ما چه آموزشوپرورش و چه نظام آموزش عالی چقدر توانستهاند در ارتقای دانش مالی و آموزش سواد مالی تأثیرگذار باشند؟ و آیا تا به امروز نقش خودشان را بهخوبی ایفا کردهاند؟
ببینید بحثی تحت عنوان رابطهی ضعیف صنعت و دانشگاه همیشه مطرح بودهاست. ممکن است فارغالتحصیلان، دانشِ کاربردی لازم را درمورد رشتههای دانشگاهی خود نداشتهباشند. به همین دلیل در سیستم آموزشی تأکید زیادی میشود بر نظام آموزشی آلمان و ژاپن که سیستمهای مهارتمحور هستند، نسبت به انگلیس و آمریکا. ولی نکته این است که محتوای آموزشی دانشگاهی ما در بسیاری از رشتهها مثل مدیریت و مهندسی از کشورهایی مثل آمریکا آمدهاست. تفاوت در این است که اکثر فارغالتحصیلان آن دانشگاهها با همان بستههای آموزشی در دانشگاهها کار پیدا میکنند؛ چون زیرساختهای اساسی برای این کار فراهم شدهاست. یعنی بازار کاری وجود دارد که افراد را جذب میکند و در این نظام آموزشی که گفته شد از طریق مکانیسمLearning By Doing ( یادگیری در حین عمل) افراد پختهتر و باتجربهتر میشوند و در زمینهی رفاه مالی و توانایی مالی که بهدست میآورند، خیلی بهتر میتوانند عمل کنند.
واقعیت امر این است که نظام آموزش رسمی با دنیای واقعی در اکثر رشتهها فاصلهی زیادی دارد. در نظام آموزشی غرب یک ویژگی مهم به اسم «پویایی» وجود دارد. هر مسئلهی جدیدی در دنیای واقعی به یک مسئلهی دانشگاهی تبدیل میشود. همان مسئلهی مخاطرات اخلاقی مالی از کجا آمدهاست؟ از معاملاتی که در بازارهای اتومبیل دستدوم شکل گرفته بود و این به یک موضوع در نظام آموزشی تبدیل شد. در حقیقت، ارتباط دنیای واقعی با نظام آموزشی را باید بیشتر کرد.
بنابراین درمورد سؤالی که پرسیدید و نقش نظام آموزشی در آموزش مالی کاربردی دو بحث وجود دارد: یکی اینکه بستههای آموزشی را چطور میتوان طراحی کرد که کاربردیتر باشد و آموزشهایی را بدهد که با دنیایی که در آن زندگی میکنیم تطابق بیشتری داشتهباشد و بحث بعدی هم این است که بهصِرف ارائهی آموزشهای کاربردی در زمینهی مالی نمیتوان انتظار تغییرات خیلی بزرگی داشت و زیرساختهای کشور هم باید بهگونهای فراهم باشد که افراد بعد از فارغالتحصیلی بتوانند از آموزههای مالی خود در دانشگاه استفاده کنند.
به نظر من فعلاً مشکل اصلی این است که ما نتوانستهایم در سطح کلان، زیرساختهای مناسبی را فراهم کنیم. البته آن گفتمان اصلی که در نظام آموزش عالی تولید و بازتولید میشود هم، همانطور که گفتم اهمیت زیادی دارد؛ زیرا ممکن است درمورد مسائلی که مطرح شد (یعنی آموزش مالی برای اینکه افراد بتوانند زندگی مالیشان را مدیریت کنند)، توجه کافی در گفتمان آموزش رسمی نشود و نظام آموزشی شناخت کافی هم نداشتهباشد و شناخت نادرستی به سیاستگذاران و افکار عمومی بدهد و اتفاقی هم که افتاده همین است.
در مورد نقش دولتها در آموزش، پیشتر اشاره کردم که این مسئله به سیاستگذاری دولتها، قوانین و استانداردهایی که وضع میشود، بستگی دارد. خب حالا کاری که نظام آموزشی میتواند انجام بدهد این است که روی این موارد کار کند و این مسائل و نیازهایی را که در جامعه وجود دارد را به سوژههای مطالعاتی تبدیل کند و در سیاستگذاریهای دولت در این موارد تأثیر بگذارد. در مورد آموزشهای مالی هم این موضوع صادق است. نظام آموزشی برای تأثیرگذاری در این زمینه باید بحثهای نظری و آکادمیک را با نیازی که مردم دارند و هرروزه با آن درگیر هستند، پیوند بدهد تا سیاستگذاریها در سطح کلان تأثیرگذار باشد.
در مورد نقش دولتها و نظام آموزش رسمی در آگاهی دادن و نگرش مالی به افراد و متوجه کردن آنها به مخاطرات مالی و اخلاقی صحبت کردیم. به نظر شما، نظام آموزش غیررسمی در این زمینه چه نقشی میتواند ایفا کند؟
حتماً خیلی از شما فیلم «میلیونر زاغهنشین» را دیدهاید. این فیلم پیام روشنی دارد؛ اینکه خیلی از چیزها را در عرصهی زندگی و تجربهی زیستشده یاد میگیریم. یعنی ممکن است نظام آموزش رسمی و حتی رسانهها چیزهایی را تبلیغ کنند یا نگاه و نگرش ما را در مسیری هدایت کنند؛ ولی وقتی ما در تعامل باهم قرار میگیریم و در عرصهی زندگی اجتماعی درگیر یکسری از مسائل میشویم، این مسئله شاید تأثیرگذاری بیشتری از رسانه و نظام آموزشیای که گفتیم، داشته باشد. این تعاملات و روابط در زندگی اجتماعی، بخشی از نظام آموزش غیررسمی است.
از سوی دیگر، قطعاً تمام ابزارهای تأثیرگذار در اختیار دولت یا سطح کلان نیست. مؤسسات آموزشی غیررسمی، سایتهای آموزشی و سایر ابزارهای آموزشی در دنیای امروز میتواند تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد. کمااینکه در حال حاضر در بسیاری از کشورهای پیشرفته که فعالیتهای جدی در زمینهی آموزش مالی دارند، دولتها به دلیل محدودیتهایی که دارند آموزش در این زمینه را به بخشهای خصوصی و نظامهای آموزشی غیررسمی واگذار کرده و موفق عمل کردهاند. مؤسسات و نهادهای آموزشی غیررسمی میتوانند در ارتقای آگاهی مالی افراد مفید باشند، به مردم این شناخت را بدهند تا درگیر رفتارهای مالی نادرست و مخاطرهآمیز نشوند یا اگر نگرشی نادرست به مسائل مالی دارند و درگیر آسیبهای جدی هستند، چگونه میتوانند آسیبها را کم یا کنترل کنند. در جایی که نظام آموزش رسمی نمیتواند نقش خود را بهخوبی ایفا کند، قطعاً نظامهای آموزشی غیررسمی تأثیرگذاری بیشتری خواهند داشت.
از وقتی که در اختیار ما گذاشتید ممنونیم. بهعنوان حرف آخر صحبتی با مخاطبان ما دارید؟
واقعیت این است که بهدلیل شرایط اقتصادی افراد زیادی درگیر رفتارهای مخاطرهآمیز و نادرست مالی هستند و این موضوع همچنان ادامه دارد که امیدوارم شما به سهم خودتان از طریق برنامههایی که دارید بتوانید تأثیرگذار باشید و میزان درگیر شدن افراد با رفتارهای نادرست کمتر شود. همچنان هم تأکید میکنم که شرایط اقتصادی و کژکارکردهای ساختاری جدی وجود دارد که بخشی از رفتارهای مالی به آن برمیگردد و زمانی که شرایط و ساختارها تا حدی اصلاح شوند و از طرفی آموزشهای درستی داده شود، تأثیرگذاری بر رفتارهایی از این دست بیشتر خواهد شد.