در حال حاضر بیشتر مردم شغلی دارند که شاید هیچوقت فکر نمیکردند آن را در زندگیشان انجام دهند. اغلب پول، علت پذیرفتن شغلی است که علاقهای به آن ندارید.
درحالیکه پول عالی است و وقتی از صفر به ثروت میرسید، شما را خوشحال میکند، نمیتواند شادی ماندگاری برای شما به ارمغان بیاورد. تحقیقات نشان دادهاند که پول و شادی لزوماً همراه هم نیستند. این حرف جدیدی نیست. پس چرا مردم هنوز هم دنبال پول هستند؟
یک وقت نگاه میکنید به مسیر گذشتهتان و میبینید که کاری که سالها پیش برای داشتن درآمد مشغول آن شدهاید، مسیری حرفهای زندگیتان شده است؛ در حالی که آن را نمیخواستید و چون به پول نیاز دارید، از خطر کردن هم میترسید. امنیت را انتخاب میکنید و در همان شغل میمانید، تسلیم میشوید.
اگر به پذیرفتن کاری فقط بهخاطر پولش فکر میکنید، نمیگویم نباید این کار را بکنید. در هر شغلی نکاتی را یاد میگیرید، پس ضرر نمیکنید. ولی پس از مدتی، وقتی دیگر درسی برای یادگرفتن وجود نداشته باشد، باید وسایلتان را جمع و آن کار را ترک کنید. تنها دلیلی که مردم به کارهایی ادامه میدهند که درسی به آنها نمیآموزد، پول است. پولی که حقوق زیاد یا امکان ترفیع دارد، معمولاً وسوسهکننده است.
شاید نتوانید تمام مسیر حرفهای خود را برنامهریزی کنید؛ ولی وقتی کاری را شروع میکنید، باید بدانید در چه راهی قرار دارید و قرار است به کجا برسید. مسیر حرفهای و شغلی شما مثل یک قایق بادبانی است. بهجای اینکه همیشه بادبان را رها کنید و با مسیر باد پیش بروید، باید بدانید چه زمانی بادبان را رها کنید.
تصمیم بگیرید که فکرتان مهمترین مسئله در زندگی شما باشد. پول درآوردن عیبی ندارد. ما همه باید مخارج خانواده و خودمان را تأمین کنیم؛ ولی بردهی پول نشوید. در سطحی زندگی کنید که بتوانید بهراحتی از نظر مالی آن را کنترل کنید.
یادگیری در برابر پول
فکر میکنم همه باید یادگیری را به پول ترجیح دهند. اگر روی توسعهی مهارتها و دانشتان تمرکز کنید در طولانیمدت پول بیشتری به دست میآورید؛ ولی وقتی پول عامل مهمی در پذیرفتن شغلی باشد و به خود شغل علاقه نداشته باشید، نسبت به آن شغل بیتفاوت میشوید. به این فکر میکنید که چرا باید وقت بگذارم تا مهارتهایم را بهبود ببخشم؟ و اصلاً به تأثیری که روی کارتان میگذارد فکر نمیکنید. کسی شما را شماتت نمیکند؛ کاملاً طبیعی است که وقتی به کاری علاقه نداشته باشید، آن کار برایتان جالب نخواهد نباشد.
در اصل باید برعکس باشد: باید شغلی را بپذیرید که شامل کاری است که شما را هیجانزده میکند. علاوه بر این، باید کاری را انجام دهید که در آن مهارت دارید تا بتوانید مفیدتر باشید. همه نقاط قوت و ضعفی دارند. روی نقاط قوت خود تمرکز کنید. بهبود دادن شغلی که همین حالا هم آن را بهخوبی انجام میدهید، شما را بیشتر از بهبود دادن مهارتهای ضعیفتان پیش میبرد. این حرف به این معنی نیست که نباید روی نقاط ضعف خود کار کنید. توسعه و بهبود مهارتهای ضعیف بخشی از فرایند رشد یک فرد حرفهای محسوب میشوند.
ولی بین خوب انجام دادن کاری و انجام دادن کاری که به آن علاقه دارید، تفاوت وجود دارد. کار باید برای مردم و کسبوکار، مفید باشد. شما فقط با انجام دادن کاری که به آن علاقه دارید حقوق نمیگیرید، باید کارتان را بهخوبی انجام دهید. این مسئله در تمامی موارد صدق میکند، از بازی کردن با بازیهای ویدئویی گرفته تا آشپزی، فروشندگی و برنامهنویسی. متوسط بودن شما را بهجایی نمیرساند.
مسیر حرفهای و شغلی شما مثل یک قایق بادبانی است. بهجای اینکه همیشه بادبان را رها کنید و با مسیر باد پیش بروید، باید بدانید چه زمانی بادبان را رها کنید.
درنهایت، دوباره به مفهوم کار فکر کنید. ما اغلب کار و زندگی را از هم جدا میکنیم. کار راهی برای پول درآوردن در نظر گرفته میشود تا بتوانیم بهطرز دلخواه زندگی کنیم؛ ولی واقعیت این است که ما وقت زیادی را سر کار هستیم. پس برای کدام یک ارزش بیشتری قائل باشیم؟ وقت یا پول؟
به زندگی و کار بهصورت واحد نگاه کنید. کاری را پیدا کنید که بهخوبی انجامش میدهید و به آن علاقه دارید تا بخواهید مهارتها و کارتان را بهبود ببخشید. وقتی در زندگی دیگران مفید واقع شوید، پولی را که لیاقتش را دارید به دست میآورید.
در هر کاری که مشغول آن هستید باید به توسعهی مهارتهای فردی توجه کنید. سرمایهگذاری روی مهارتهای جدید بهترین راه برای پیشرفت و موفقیت است. اگر برای پول درآوردن کاری را انجام میدهید که به آن علاقه ندارید و چیز جدیدی هم از آن نمیآموزید، بهتر است در تصمیمتان بازنگری کنید.