جرایم: سرقت از جواهرفروشی، قتل، کلاهبرداری، فرار از دست مأمور پلیس، همراه داشتن مواد مخدر و اعتیاد.
مهدی بلیغ جزء آن دسته از مجرمان است که بهخاطر نبوغشان در جنایت شهرتی هم بهدست میآورند. دفعۀ قبل در دستشویی دادگستری تهران، در حالی که سرباز نگونبخت همراهش پشت در منتظر بیرون آمدنش بود، از پنجره گریخت و قبل از آنکه بتوانند پیدایش کنند، از کشور خارج شد. جرم او کشتن دوست و همکارش در سرقت از جواهرفروشیهای تهران بود.
مهدی بلیغ؛ نابغه در جنایت
مهدی بلیغ جزء آن دسته از مجرمان است که بهخاطر نبوغشان در جنایت شهرتی هم بهدست میآورند. دفعۀ قبل در دستشویی دادگستری تهران، در حالی که سرباز نگونبخت همراهش پشت در منتظر بیرون آمدنش بود، از پنجره گریخت و قبل از آنکه بتوانند پیدایش کنند، از کشور خارج شد. جرم او کشتن دوست و همکارش در سرقت از جواهرفروشیهای تهران بود.
آنها سه نفر بودند: مهدی بلیغ، مهدی نظری و هوشنگ مجتبایی. این سه نفر با نقشههایی زیرکانه از چند جواهرفروشی سرقت کردند. قرارشان این بود که هر کدام به دام افتادند، بقیه برای آزادی او تلاش کنند. مهدی بلیغ دستگیر شد و هوشنگ مجتبایی با نیمی از جواهرات و پس از فریب دادن همسر بلیغ به خارج فرار کرد. مهدی نظری که در ایران مانده بود، به گفتۀ بلیغ برای در امان ماندن از انتقام وی، با تحویل دادن سهم خود به بلیغ سعی کرد خود را خیرخواه او نشان دهد؛ اما این کار مانع نشد که مهدی بلیغ با کشتنش بهطرزی فجیع از او انتقام نگیرد.
مهدی بلیغ در زمان انقلاب با حکم حبس ابد در زندان بود و در شلوغیهای آن دوره توانست از زندان بیرون بیاید؛ ولی یکیدو سال بعد، بهخاطر حمل مواد مخدر و اعتیاد دستگیر و اعدام شد.
اما آنچه موجب شد بلیغ توجه من را جلب کند تا دربارهاش بنویسم، روحیۀ انتقامجو یا سرنوشتش نبود. مهدی بلیغ بیشتر از هرچیز بهخاطر نبوغش در کلاهبرداری شناخته شده است.
او در مدتی که در زندان بود توانسته بود تلویزیون زندان را بهقیمت 100 تومان، به یکی از زندانیان بفروشد. مرد بیچاره موقع آزادی وقتی میخواست تلویزیون را زیر بغل بزند و برود، فهمید چه کلاهی بر سرش رفته است.
طمع به ساختمان دادگستری
بزرگترین کلاهبرداری بلیغ اما، مورد دیگری بود. روایتها راجعبه زندگی او از جمله این ماجرا، مختلف است؛ ولی نخستین روزنامههایی که ماجرای این کلاهبرداری تاریخی را نوشتهاند، چنین گفتهاند:
مهدی بلیغ با اینکه بیسواد بود، بهطرز عجیبی به عربی و انگلیسی تسلط داشت. در رفتوآمدهایش درون شهر متوجه شده بود، خارجیهای زیادی هستند که حاضرند در ایرانِ پس از کودتای 28 مرداد، با شرایط جدید پیشآمده، سرمایهگذاری کنند. پس یک دفتر کار در گیشا اجاره کرد. سرووضعش را بهشکل مقبولی درآورد و شروع به شناسایی سرمایهگذاران خارجی مشتاق و اندکی ابله کرد.
بهزودی توانست دو تاجر آمریکایی پیدا کند که درصدد بودند در تهران هتلی بخرند. بلیغ بعد از آنکه اطمینان آنها را جلب کرد، به دو تاجر آمریکایی ساختمان دادگستری را، البته نه با این نام، برای فروش پیشنهاد داد. سپس آنها را به دفترش برد و باب معاشرت و خوشوبش را باز کرد و برای چند روز بعد قرار بازدید از کاخ دادگستری را گذاشت.
قبل از آمدن تاجرهای سادهلوح دفتردار وزیر را تطمیع کرد و دفتر او را در ساعت غیر اداری برای یک ساعت اجاره کرد. همچنین چندصد جفت دمپایی خرید و جلوی درهای اتاقهای وزارت دادگستری قرار داد. وقتی میهمانان آمدند، آنها را به دفترش برد و سپس ساختمان را نشانشان داد؛ اما بهبهانۀ حضور میهمانان هتل، با نشان دادن دمپاییها نگذاشت آنها داخل اتاقها را ببینند.
بلیغ که حسابی موفق شده بود، از آن دو تاجر بیچاره پانصدهزار تومان پیشپرداخت گرفت و بلافاصله از کشور خارج شد و به مصر رفت و تا آبها از آسیاب بیفتد چندماهی آنجا زندگی کرد. روزگار چنان چرخید که بلیغ بعدها بارها به ساختمانی که آن را فروخته بود، رفت و محکوم شد.
مهدی بلیغ در روزنامههای آن زمان به آرسن لوپن (شخصیت منفی یک داستان پلیسی) مشهور شده بود. جسارت و هوش او در انجام دادن این کار در کمتر کسی حتی از مجرمان پیدا میشود؛ اما به گمان من، این تنها دلیلی نیست که چنان کلاهبرداری عجیب و خندهداری اتفاق افتاد. ناآگاهی و اطلاعات اندک همین امروز هم آدمهای زیادی را به دام کلاهبرداران میاندازد.
کلاهبرداران آدمهایی فرصتطلب و باهوش هستند که فقط استعدادشان را در روش نادرستی بهکار بستهاند. در دیگر مطالب کلاهبرداری، راجعبه کلاهبرداریهای عجیبوغریبی که در دیگر کشورهای جهان اتفاق افتادهاند، خواهم گفت.